جدول جو
جدول جو

معنی این دا - جستجوی لغت در جدول جو

این دا
این تا
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لیندا
تصویر لیندا
(دخترانه)
قشنگ، زیبا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دین دار
تصویر دین دار
دارای دین و آیین، کسی که به قوانین و قواعد دین و مذهب عمل کند، متدّین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چین دار
تصویر چین دار
ویژگی پارچه یا لباسی که چین و شکن داشته باشد، دارای چین
فرهنگ فارسی عمید
(تُ / تَ کُ)
کین دارنده، آنکه از دیگری حقد و عداوت دردل دارد، آنکه دشمنی و بغض به دل دارد:
بر بهمن آوردش از رزمگاه
بدو کرد کین دار چندی نگاه،
فردوسی،
کین مدار آنها که از کین گمرهند
گورشان پهلوی کین داران نهند،
مولوی،
باز فروریخت عشق از در و دیوار من
باز بدرّید بند اشتر کین دار من،
مولوی،
مده پند و مبر خونم به گردن
که چشم دلبر کین دار مست است،
مولوی،
رجوع به کین داشتن شود
لغت نامه دهخدا
اینطرف و این کنار، (ناظم الاطباء) (اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
(هَِ کَ دَ)
این اندازه. این حد. (فرهنگ فارسی معین). این اندازه و به این بسیاری و این همه. (ناظم الاطباء) ، نام پادشاه خوارزم. (آنندراج) ، سلطنت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
دهی است از بخش بندپی شهرستان بابل که 100 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(دَ تَ)
چین دارنده، دارای شکنج، با نورد، با تا و لاهای بسیار
لغت نامه دهخدا
تصویری از اینما
تصویر اینما
هر جا هر کجا هرجا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اینند
تصویر اینند
عددی مجهول میان سه تاده بضع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اینجا
تصویر اینجا
این مکان این موضع این محل، در این هنگام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از این سال
تصویر این سال
امسال هذه السنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از این سر
تصویر این سر
این دنیا این جهان عالم مادی مقابل آن سر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از این قدر
تصویر این قدر
این اندازه، این حد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از این ور
تصویر این ور
این طرف این جانب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دین دار
تصویر دین دار
کسی که دارای دین و آیینی باشد، متدین، متدین به دین اسلام، متقی، با تقوی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از این گاه
تصویر این گاه
الان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از این مدت
تصویر این مدت
در این
فرهنگ واژه فارسی سره
اکنون، الان، این لحظه، حال
فرهنگ واژه مترادف متضاد
این طرف، این سوی
فرهنگ گویش مازندرانی
این یکی، این
فرهنگ گویش مازندرانی
کدام یکی کدامین، اشاره به نزدیک
فرهنگ گویش مازندرانی
مرتعی جنگلی بین شهرک دریا بیشه و روستای ونوش که به آن خوش
فرهنگ گویش مازندرانی
این را، این یکی
فرهنگ گویش مازندرانی
این دفعه
فرهنگ گویش مازندرانی
این طرف، این سوی
فرهنگ گویش مازندرانی
این دفعه، این قسمت
فرهنگ گویش مازندرانی
این وقت، این دفعه
فرهنگ گویش مازندرانی
این دفعه
فرهنگ گویش مازندرانی
این قدرجا
فرهنگ گویش مازندرانی
این دفعه، این طرف
فرهنگ گویش مازندرانی
این قسمت، این طرف
فرهنگ گویش مازندرانی
اتراقگاه شبانه ی دامها در حین کوچ
فرهنگ گویش مازندرانی
پشمی، از پشم
دیکشنری اردو به فارسی